باز گشت به خونه
عزیز دلم دیروز که پنجشنبه بود بابا اومد خونه مامان سادات دنبالمون و امروز صبح بر گشتیم تهران بابا خیلی برای ما دلتنگ شده بود و ما هم برای بابای مهربونت که با صبر زیاد به خاطر راحتی ما دوریمون رو تحمل کرده بود.وقتی رسیدیم تهران وسایلمون رو گذاشتیم خونه و رفتیم خونه عمه نفیسه.ناهار اونجا بودیم مامانی هم بود.بابا میخواست بره نمایشگاه بازیهای کامپیوتری ما رو اورد خونه و رفت برای شما شیر خشک درست کردم خوردی و خوابیدی خودم هم خیلی خستم چون نذاشتی دیشب بخوابم راستی داری بیدار میشی اخه هنوز همسایه بالایی بنایی و سر و صدا داره و خواب دختر ناز مامان رو به هم ریخته